زرنیخ (زَرنیخ - رِلگا) به قلم آمنه آبدار
پارت صد و نود و پنجم
زمان ارسال : ۴۱۰ روز پیش
- چرا جلوشون رو نگرفتی؟
شانهای بالا انداخت.
- شاید میدونستم که لایق مردنه!
لاریسا در حالی که از عصبانیت نفس نفس میزد فریاد کشید: تو همه چیز و میدونی نه؟
به سمت ایوان یورش برد.
لباسش را توی مشتش گرفت.
- تو میدونی که کی بده کی خوبه؟ تو تعیین میکنی چه آدمی لایق مرگه و چه آدمی نیست؟ تو یه هیولایی... یه آدم آشغال و متوهم که هیشکی تحملت نکرده و اینجایی! تو یه شخصیت در
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.
مومو
30همه ماجرا به کنار، لاریسای خوشبخت 😂ایوان بوسش کرددددد
۱ سال پیشبهاره جوون
50اره بوسش کرد فقط حیف که زن شوهر داره واین جای داستان رو خوندم چندشم شد😥
۱ سال پیشآمنه آبدار | نویسنده رمان
خودم نیز
۱ سال پیشفاطی
20پارت عالی 😃 خسته نباشی نویسنده عزیز ♥️😍
۱ سال پیشسیتا
30پارت خوب و طولانی بود خسته نباشی نویسنده
۱ سال پیش
آتش
00و بالاخره رسیدیم پارت اول رمان